
📷:Shantanu Starick_the pixel trade project
اگه الان ازم بپرسی دقیق یادم نمیاد که چن دقیقه یا چن ساعت گذشت و من همینطوری خیره شده بودم به دیوار روبروم.
خیلی گذشت تا خودمو کندم از زمین و پا شدم رقصیدم.
وسط گریه هام یهو به سرم زد برقصم.
وایسادم جلو آینه ب سر خوردن اشکا نگاه کردم و همزمان رقصیدم.
بعد هی ذهنم راهشو کشید به لحظه هایی ک فکر میکردم پذیرفتمشون.
آینه ی روبروم شد پردهی سینما و همه ی لحظه ها گذشتن.
بعد مجبور شدم سرعت رقصیدنمو زیادتر کنم که پرده ها سریعتر بگذرن.
یه بار امتحان کن توام. وسط گریه هات پاشو دامن چیندارتو بپوش. جای اینکه سرتو بذاری رو زانوت و دستاتو حلقه کنی دور پاهات. پاشو دستاتو پرواز بده بذار سقفو بشکافن برسن به آسمون. بذار دامنت چین بخوره تو هوا. نه واسه این که حالت خوب بشه ها. عمق فاجعه رو بلدی؟ واسه این که بلدش بشی میگم. حالا شاید حالِتم خوب شد اون وسطا. بذار حتی اشکات برسن ب چینای دامنت. ولی نَشین. انقد بچرخ و برقص تا سرت گیج بره و بخوری زمین. خوابت ک ببره و بیدار که بشی، دردا دوباره ته نشین شدن. عمق فاجعه رو بلد شدی.
.
.
میرقصم
میچرخم
صدای جیغ کشیدنای «خ» میاد تو سرم. اون لحظه ای که فهمیدم «م» بدون خداحافظی رفته میاد. همون شب که «ح» گفت فقط به من گفته قراره خودکشی کنه. همون لحظههایی که نوشتی برام «تهش همین گُهه دیگه»؛ نوشتی «اگه تونستی از این مرحلهی "خب که چی؟" بگذری و ادامه بدی وایمیسم ب پات». همون شب تولدم که «س» رو رسوندم خونهشون و چند صدم ثانیه بعد اینکه پیاده شد زدم زیر گریه، تا برسم یه ریز گریه کرده بودم و فهمیده بودم بهترین جا واسه گریه کردن زیر دوش حموم نیست، ماشین تکسرنشینه که فقط صدای شکستن خودتو توش بشنوی.
.
.
بچرخ..برقص..خوابت میبره..بیدار میشی..دردا تهنشین میشن..عمق فاجعه رو بلد میشی..