من نمیدونم عشق چیه. ولی فکر کنم همون حس توی معدهی ماتیلدا بود که لئون هیچوقت نفهمیدش. من نمیدونم عشق چیه. ولی فکر کنم همون سرخوشی و حواسپرتی و دیوونهحالی من توی اردیبهشت اون سال بود که تو هیچوقت قرار نیست بفهمیش. تو هیچوقت قرار نیست بفهمی یه نفر اینجا جون داد از فکر کردن بهت. که یه نفر انتظار کشید و نفهمید داری نزدیکتر میشی یا دورتر. که یه نفر به ستارهها نگاه کرد و نفهمید برقشون از چشمای توئه یا انعکاس اشک تو چشمای خودش.. هوم. دلم میخواد آرزو کنم. دلم برای آرزو کردن تنگ شده. دلم برای امید داشتن تنگ شده..