هستند کسانیکه طرز فکر و مدل زندگیشان نسبت به آثاری که از آنها منتشر میشود و در اختیار عموم قرار میگیرد، به شکل قابلملاحظهای جذابتر و بهفکرفروبرندهتر است.
من چیز زیادی از نامجو نمیدانستم. و نمیدانم. فقط از موسیقی اصیل و متفاوتش لذت میبرم. "ساربان" و "شکوه"اش را که میشنوم معمولاً نگاهم گم میشود در جایی دور و اشکهایم سرازیر میشوند.
گویا چند ماه پیش محسن نامجو کتابی به نام "دُرّاب مخدوش" از یادداشتهای بیست سالگیاش منتشر میکند که به همین بهانه برنامهی "تماشا"ی بیبیسی فارسی مصاحبهی کوتاهی را با او ترتیب میدهد. حرفهای نامجو در رابطه با "آفرینش هنری"، "روحیهاش برای ادامهدادن علیرغم وجود تلخیهای زندگی"، "اصالت"، "ایران" و بسیاری از موضوعات دیگر، باعث شد در همین بیستوهفت دقیقهی کوتاهِ مدت مصاحبه، بعضی افکار خودم را در حرفهایش باز بیابم و به فکر فرو بروم.
در قسمتی از مصاحبه، مریم عرفان بخشی از پسگفتار کتاب نامجو را برایش میخواند: «زمانه این بیست ساله برگ تازهای برایت رو نکرده. هنوز اصیلترین آدمها برایم همانها هستند که تا بیستسالگی شناخته بودم. هنوز افکار، آرزوها و رویاهای آن سن در وجودم برای رسیدن به حقیقت مشتاقترند.» و بعد از او میپرسد: «واقعاً بعد از بیستسالگی زندگی برگ تازهای براتون رو نکرده؟» و نامجو با قاطعیت غمانگیزی جوابِ «نه» میدهد. هر چند که دیدگاهش به زندگی تا حد زیادی ناامیدانه به نظر میآید ولی میگوید که «تسلیم تلخیهای زندگی نشدهام».
آقای نامجوی عزیز، دارم پر پر میزنم برای هر چه زودتر خواندن کتابتان!
- ۹۶/۰۱/۲۴