طغیان

ستاره‌ها تمنای چشمانت را دارند

طغیان

ستاره‌ها تمنای چشمانت را دارند

  • ۰
  • ۰

 اتفاق جدیدی هم که این روزها متوجهش شده‌ام اینکه رفتن آدم‌ها برایم بی‌اهمیت شده. ماندنشان بی‌اهمیت‌تر. از آن‌جایی که حس کردم فقط خودم با خودم کنار می‌آیم و تقریباً کسی نیست که عمق احساس و شادی و اندوهم را بفهمد، شروع کردم "طناب‌های وابستگی"‌ام را یکی‌یکی بریدن. و حقیقتاً چیزی نبوده که خودم بخواهمش و آگاهانه تصمیمش را گرفته باشم. اتفاقی است که در نتیجه‌ی تمایلم به تنهایی افتاده. همین امروز فهمیدم انگار. همین امروز که خیره شده بودم به خطوط دست‌هام و "ن" خیلی ناگهانی به من گفت: «این حصاری که دور خودت کشیده‌ای یک روز کار دستت می‌دهد». من از توی همان حصاری که دورش سیم‌خاردار کشیده بودم و "ن" سیم‌خاردارهایش را ندیده/دیده بود و/ولی به خودش جرئت داده بود به آن نزدیک شود به خودم نگاه کردم. چون حرف‌هاش معمولاً حرف حساب بود. با اینکه او هم رفتنش بی‌اهمیت بود و ماندنش بی‌اهمیت‌تر. بعد به منِ دو سال پیش نگاه کردم. از دور خودم را نگاه کردم و دیدم منِ الان عدم وابستگی‌اش را توی نگاه‌هایش، تونِ صدایش، سکوت‌کردن‌‌های بی‌وقتش و همه‌ی ویژگی‌های ریز و درشت شخصیتش لو می‌دهد و حتی جار می‌زند. که با این وجود بودند کسانی که ماندند و تحملش کردند و دوستش داشتند. حتی از پشت سیم‌خاردارها...

تنهایی چیزهای خوبی به من داد. آینه‌ای شد که بی‌پرده خودم را به من نمایاند. بی آنکه قضاوتم کند. تنهایی، روبرویم ایستاد و با من سخن گفت و من کمک‌هایش را دریافتم و قد کشیدم. یک جور قد کشیدن و رشد درونی. همانی که "ن" و هیچ‌ کس دیگر از پشت سیم‌خاردارها نمی‌توانند ببینند، ولی من حسش می‌کنم.

همین که امروز بعد از مدتها خودم را از دور نگاه کردم باعث شد دلم بخواهد برگردم ولی تنهایی ام را حفظ کنم. باید برگردم. باید تصمیم بگیرم که برگردم و آدم‌ها را جور دیگری دوست بدارم. وگرنه همین تنهایی که تا اینجا کمکم کرده و دوستم بوده، از این به بعد کار دستم می‌دهد و طنابی به دور گردنم می‌شود. من برمیگردم...

  • ۹۵/۱۲/۲۶
  • mydancingsoulintheskies ..

نظرات (۱)

  • مجنونِ لیلی
  • چی جوری برگشتید؟ راهنمای کنید از این سردرگمی رهاشیم :(
    آدم خود خودش باشه نعمتیه 
    شما خودتونید؟ 
    بعد وابسته شدن به تنهایی مگه میشه به چیز دیگه ای خو گرفت؟ راهنمایی - یک زندگی در خطر است 
    پاسخ:
    هوم. یک سال و نیم پیش که اینو نوشتم همه چیز خیلی ساده تر بود و کاری که کردم این بود که سعی کردم بخشی از تنهاییم رو تو جمع هم داشته باشم و تو اون مقطع زمانی ووفقیت‌آمیز بود و جواب داد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی